چهارصد سال گذشت تا فرعون بزرگ که از همه زیرک تر بود روی کار آمد و تسلّط او بر قوم بنی اسرائیل سه هزار و هفتصد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم اتفاق افتاد.(1) و چون پایه های قدرت خود را محکم ساخت مغرور شد و با دیدن خداپرستی مردم خود را خدای روی زمین نامید. او فرزندی نداشت و نام همسرش آسیه و خداپرست بود.
شبی فرعون در خواب دید که آتش پیدا شد که خانه قبطیها یعنی مصریها را سوزانده ولی خانه های عبرانیها سالم ماند. او تمام ساحران و غیب گویان را جمع کرد. آنها گفتند که کودکی متولد می شود که دینی جدید می آورد و مردم را به خداپرستی دعوت می کند و حکومت فرعون را از او می ستاند.(2)
فرعون با شنیدن این سخن دستور داد هر فرزند پسری که از بنی اسرائیل به دنیا می آید او را به قتل برسانند.